پیدای پنهان

شهید شناسی

پیدای پنهان

شهید شناسی

مصاحبه باخانواده شهید نوادر

شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ





🌹بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 

🌹سلام خدمت دختر محترم شهید عبدالمحمد نوادر 🌷

تشکر که دعوت مارو پذیرفتین 

اگر آماده شروع کنیم


سلام

ممنونم بفرمایید✅


❓خودتان رامعرفی کنید.


✅محدثه نوادر هستم 

فرزند سوم شهید نوادر


❓از دوران کودکی پدربزرگوارتان بفرمائید


✅پدر من از بین هشت تا خواهر برادر بچه ی چهارم بوده و بخاطر فقر خانوادشون از هفت سالگی گچ بری میکردن و به سختی هم درس میخوندن


❓پدرمحترم درچه سالی عازم جبهه شدند؟


✅از اغاز جنگ 

سال ۱۳۵۹ رفتن 

۹۶ ماه جبهه داشتن


❓درچه سالی وباچه انگیزه ای واردنیروانتظامی شدند؟


✅سال ۱۳۵۷ ک انقلاب پیروز شد 

ایشون وارد کمیته شدن و پاسدار بودن


❓خصوصیات اخلاقی شهید بزرگوار را بفرمایید؟


بابا ادمی مذهبی بود اما خشک مذهب نبود 

توی کارش جدی بود اما به وقتش هم خیلی شوخی میکرد 

نترس بود خیلی مهربون و خوش اخلاق بود .مردم دار بود .


همه از کوچیک و بزرگ دوستش داشتن 

بعد از شهادتشونم خیلی ها واقعا غمدار شدن 

بین اون چیزی ک اعتقاد داشتن و عمل میکردن فاصله ای نبود 

حرف و کارشون یکی بود✅


❓خاطره ای باپدرداریدبفرمایید


بابا  بخاطر اسیبی ک توی جبهه زانوشون دیده بود مجبور شدن عمل کنن زانوشونو 


ولی به ما نگفتن 

گفتن ک چند روزی میرن ماموریت 

ما باهاشون تماس گرفتیم یکی دوبار جواب ندادن ولی بعد گفتن ک دستشون بند بوده 


روزی ک از ماموریت اومدن 

من در رو باز کردم 

خواستم بپرم تو بغلشون یدفه گفتن وایسا وایسا 

و از پشت در عصاشونو  برداشتن 

ما خیلی شکه شدیم 

بابا یواش میخندید 


برامون تعریف کردن ک عمل داشتن و این چند روز بیمارستان بودن و بخاطر اینکه ما نگران نشیم بهمون نگفتن 


چند ماه گذشته بود از عملشون 

ولی بایا هنوز هر دو عصا رو استفاده میکرد .


یه شب اخر شب بود با بابا رفتیم توی محلمون پیاده روی کنیم 


قدم میزدیم و حرف میزدیم 


خونه ی ما ته کوچه بود


وقتی خواستیم برگردیم از سر کوچه من گفتم ک بابا مسابقه بدیم هرکس زودتر رسید؟

بعد خندید و گفتم تو ک نمیتونی پس من برنده میشم 



بابا خندید گفت مطمئنی؟

منم گفتم بله 

گفت پس مسابقه بدیم 


بابا با عصا میدووید 

منم با تمام توانم میدوویدم .


ولی خب حرفشون درست بود 

بابا برنده شد

اون شب خیلی خندیدیم 

و یکی از بهترین خاطره هایی ک با بابا دارم اینه ❤️✅


❓نحوه شهادت پدرتون چطور بود؟

بابا همیشه با شیمیایی درگیر بود 

ولی توی این چند سال اخر خیلی شدید تر شده بود 


اول توی کلیشون بود 

بعد ریه و بعد کبدشون 

شیمی درمانی میشدن و داروهای سنگینی مصرف میکردن 

۴ سال اخر خیلی شدید درگیر بودن 

هفته های اخر حتی توی سرشون هم پخش شده بود و دیگه حتی ماهم نمیشناختن 

حرف نمیزدن 

یادمه دستشونو میاوردن بالا ک مثلا سرشونو بخارونن ولی دستشون روی هوا میموند یادشون میرفت میخواستن چیکار کنن 

هفته ی اخر توی خونه تشنج کردم 


یک هفته توی ای سی یو بودن و روز ۲۶ اردیبهشت به ارزوی همیشگیشون رسیدن


درباره ی جانباز شدنشون هیچ گونه پرونده ای ندارن

چون دنبالش نرفتن✅


❓ازحضوروبرکات معنوی پدردرخانه پس ازشهادت بگید


بعد از شهادت بابا 


من حس کردم باید یه فرق  هایی با قبلا داشته باشم 

باید یه جوری رفتار کنم ک در شان شهید نوادر باشه 

باید اون چیزی ک و کسایی مثل بابام بخاطرش رفتن و جنگیدن و شهیدن اول خودم درک کنم .


حجابمو بهتر کردم 

سعی کردم توی راه شهدا قدم بر دارم 


وقتی توی جاهایی قدم گذاشتن ک برای شهدا بود 

یک سری چیزها خیلی برام مهم شد 


حتی دیگه نمیزاشتم یک تار موهامم بیرون باشه .


همش سعی میکنم قلبمو رفتارمو بیشتر شبیهشون کنم✅


❓خبر شهادت رو چه کسی به شما دادند؟

وحس و حال شما چی بود؟


چند روزی بود دختر عموم و داییم خونمون بودن


اون روز قرار بود برگردن شهرستان 


من مدرسه بودم 

تو اون یکی دو هفته ک بابا حالش بد بود من هر روز از مدرسه به خونه تلفن میکردم تا حال بابارو بپرسم 


همش استرس داشتم 


اون روز نزدیک ساعت ۹ بود من سر کلاس بودم

یکی اومد و گفت ک دفتر بامن کار داره 


رفتم پایین .

دیدم دختر عموم اومده 

استرس کل وجودمو گرفت 

همش میپرسیدم ک چیشده

ناظممون گفت هیچی عزیزم 

مگه باید چیزی بشه؟

دختر عموت اومده بود ک ببینتت ک میخواد بره 

من گفتم تو بری خونه این چند ساعت ک هست دختر عموت باهم باشید 


از استرس من چیزی کم نشد 


اخه خیلی مسخره بود 

ک ناظم بگه برو خونه فقط بخاطر اینکه چند ساعت بیشتر پیشه دختر عموت باشی

رفتیم خونه 

وارد خونه ک شدم 

چند تا از دوستامون تو خونه بودن 

مامانمو دیدم ک داره گریه میکنه 

جون از تنم رفت و نشستم روی زمین 

دختر عموم و دوستم کنارم وایساده بودن 


و همون شد ک یه غم بزرگ به دلم نشست و هنوز ک هنوزه داره عذابم میده✅


پدروصیت نامه ای داشتند؟


❓اگه داشتندبفرمایید


✅وصیت نامه زمان جبهه داشتند 

❓ابراز علاقه شهید در باره حضرت آقا چگونه بود

✅فیلم حضرت اقارو توی تلوزیون میدیدن اشک تو چشمشون جمع می شد







ادامه مصاحبه 👇


❓سفارش شمابه جوانان وهم سالان خودتون چیه؟


جایگاه شهدارو بفهمن 

قدر جانبازارو بدونن

به شهدا وصل شن 

خیلی چیزای دیگه ردیف میشه✅


به عنوان آخرین سوال 


❓حاشیه پیرامون تشیع پیکر مطهر شهید عبدالمحمد نوادر به نظر خیلی میاد بی اعتنایی مسولین اگه حرفی دارید بفرمایید


مسئولین کجا اولویت هاشون رو در نظر گرفتن اخه؟ 


مسئولین مهم نیستن

مهم اون همه مردمی هستن ک اومدن 

مهم اون مردمی هستن ک اومدن فاتحه خوندن ولی بابای من رو نمیشناختن این رو از صحبت هاشون سر مزار پدرم فهمیدم 


اگرچه مسئولین قدر نمیدونن 


ولی مردم خیلی خوب قدر شهداشون و ارزش های کشورشون رو میفهمن✅


⁉️من نهایت تشکر را دارم از دختر محترم شهید ببخشید زحمت دادیم حالمون کنید


@asganshadt

🌷وبلاگ پیدای پنهان🌺

وبلاگ مصاحبه ---


🍂🍁

http://asganshadt.blog.ir



وبلاگ رسمی شهید پاسدار علی میرعلیزاده🌺

http://shidalimiralizadh.blog.ir



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۸/۲۶
خادم الشهدا عاشقان شهادت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی